شهدا...

دوباره روزای سیاه شرمندگی رسیده

توی خونه سینه خالی از عکس یک شهیده

دیگه نگاهامون به زمین کرده عادت

تو آسمون دل نمیاد دیگه عطر شهادت

تو روزگاری که مرده دیگه حتی خجالت

ار این سیاهی به خدا ٬ شهدا شرمنده ایم

خالی شده جای شما ٬ شهدا شرمنده ایم

ما اونایی هستیم که گفتیم رزمنده ایم همیشه

علی ٬ مظلومت چو دیدیم تیشه زدیم به ریشه

حسرتمون امروز آسمون بهشته

حسرت اون راه بی نشون بهشته

حسرت گلای لاله گون بهشته

دلی که تنگه میخونه ٬ شهدا شرمنده ایم

حضرت زهرا (س) میدونه ٬ شهدا شرمنده ایم

شهدا شرمنده ایم

شهدا شرمنده ایم

شهدا شرمنده ایم ................

 

آره ٬ هر کی مدعی اینه که شرمنده نیست سرشو بالا بگیره و زل بزنه تو چشم همت ها و باکری ها

به خدا حتی به عکسشون خجالت میکشیم نگاه کنیم .

یاعلی



1-احمد امیـنی؛ به سال 1342 در روستاي محمد آباد از توابع رفسنجان متولد شد ، درست همان سال بود كه امام در جواب سوال سرلشكر پاكروان گفت : سربازان من همه در گهواره اند. حاج احمد اميني ، 22 سال بعد ، در حالي كه لباس سربازيِ خميني را بر تن داشت ، در عملياتي موسوم به والفجر 8 ، رودخانه اي را شكافت كه به نظر قاطبه ي كارشناسان نظامي جهان ، غير قابل عبور بود. او در آن زمان فرماندهي گردان غوّاص خاتم الأنبـیاء (صلوات الله عليه) از لشکر 41 ثارالله را بر عهده داشت و خودش در همان لحظات ساعات اوليه عمليات در ساحل اروند در خون سجده كرد.

عكس تكان‌دهنده از كودك و پدر شهيدش

فرمانده امام زمان (عج) است..

بعد از اتمام خدمت سربازی، وارد جهاد شدم. در سال 1362 بود و من که هنوز هوای جنگ و جبهه در سرم بود، به عنوان نیروی پشتیبانی از طرف جهاد به منطقه اعزام شده و مسئولیت اعزام نیرو به منطقه را به عهده گرفتم. کار بچه های جهاد پشتیبانی و تدارکات بود اما من سال بعد داوطلبانه در عملیات خیبر شرکت کردم.

حدود دو ماه نیز در جزیره مجنون بودم. یک شب دشمن که از خسارات ناشی از گلوله باران خاک ایران رضایت خاطر پیدا نکرده بود و نمی خواست به این حد از جنایات خود اکتفا کند، دست به بمباران شیمیایی زد. مهمات ما تمام شده بود و دو لشکر محمد رسول الله (ص) و 41 ثارالله با هم قاطی شده و منتظر ایستاده بودند تا عملیات را شروع کنند.

فرمانده قبل از شروع عملیات با بچه ها کمی صحبت کرد. او گفت:

من فرمانده شما نیستم، فرمانده همه ما آقا امام زمان (عج) است ....

هنوز صحبت های فرمانده به اتمام نرسیده بود که با گلوله دشمن به شهادت رسید. بچه ها از همان محور دست به عملیات زدند و بچه های جهاد نیز پشتیبانی جنگ را عده دار شدند.

مواد شیمیایی هوا را خفه و مسموم کرده بود. تا صبح طاقت آوردیم و فردا همزمان با طلوع دل انگیز خورشید، پیروزی نصیب ما شد. بعد از این عملیات به منظور بازسازی و برق کشی روستاها به بستان رفتیم.

هواپیماهای دشمن سراسر بستان را بمباران کرده بودند و بازسازی آن مشکل به نظر می رسید، اما در مقابل همت و پشتکار بچه های جهاد، کار کوچک و پیش پا افتاده ای بیش نبود.

شهید بهروز مرادی

خبرگزاری فارس: چرا این شهید دوست داشت در خرمشهر دفن شود


بهروز در سال 1364 در رشته ی صنایع دستی در دانشگاه پردیس اصفهان مشغول 

تحصیل می شود و قبل از پایان تحصیلاتش در چهارم خرداد 1367 در منطقه ی 

شلمچه به شهادت می رسد. آنچه خواهید خواند قسمتی است از خاطرات این

شهید در روزهای خونین خرمشهر که می نویسد:

 

*17 فروردین 1361

 

مراسم تشییع جنازه مجید خیاط‌زاده انجام شد؛ خانواده شهید هم حضور داشتند.

مجید در جریان عملیات فتح‌المبین (با رمز یا زهرا)- که در شوش و دزفول انجام 

گرفت - شهید شد. رفتیم قبرستان آبادان و بعد از دفن او ساعت 30/11 به سپاه 

برگشتیم. نماز جماعت با حضور آقای سید محمد صالح لواسانی نماینده امام 

برگزار شد.


 بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

تو خودت از حالم باخبري...

سلام  دوستان عزيز حالتون خوبه ؟ خسته نباشيد  واقعا معذرت ميخوام بخاطر 

غيبتم وبي خبر رفتنم وشرمنده كه نتونستم جواب نظراتتونو بدم اخه رفتم يه

جايي، جايي كه هر وقت دلم  ميگرفت خودشون منو صدا ميزدن دفعات قبل صدام 

ميزدنو منم ميرفتم آروم ميشدم وتا يه مدتي هم تو حال وهواي اونجاها بودم اما اين 

دفعه فرق ميكرد من رفتم اما وقتي پامو تو خاكش گذاشتم داشتم ميمردم از 

خجالت اونا منو دعوت كردن تو اين وقته سال كه به خودم بيام اخه داشت يادم 

ميرفت چه عهدي باهاشون بستم .نميدونم من چرا اينطوري هستم ؟! چرا همش 

گناه ميكنمو  سريع پشيمون ميشم ؟ اخه چرا نبايد قبل از اين كه بخوام گناهي 

كنم جلوشو بگيرم ؟؟؟ بعضي وقتا  دلم ميخواد نباشم تا اينقدر شرمنده شهدا 

باشم به نظر شما من چيكار كنم ؟ 

فرازي از وصيت نامه شهيد مهدي عاقل

بارالها، تو كه از احوال ما باخبر هستي و تمام بدي‌هاي مرا مي‌داني، تو كه 

مي‌داني چه‌قدر درمانده و گرفتار بودم. دربند هواي نس اسير بودم، از بار معصيت 

شكسته شده بودم. اما تو مرا به اينجا كشاندي. به اينجا آوردي تا مسكّن آلام من 

باشي، تا پناه من باشي. اما من كه از اينجا هنوز استفاده نكردم. اميدوارم كه قبل 

از رفتن من، مرا بيامرزي و گناهانم را پاك كني

سلامی دوباره به تمامی مخاطبین گرامی وبلاگ "یاور انقلاب"امیدوارم که

حالتون خوب باشه امشب هم یه مطلب براتون اماده کردم که میخوام در اختیارتون 

بزارم اگه اطلاعات بیشتر ی هم خواستید من در خدمتتون هستم.


ادامه مطلبو بخونید

ادامه نوشته

شهدا زنده اند

ز زندگانی ام گله دارد جوانی ام


شرمنده جوانی از این زندگانی ام


دارم هوای صحبت یاران رفته را


یاری کن ای اجل که به یاران رسانی ام




رزمنده‌ای که نام خود را در ذهن فرمانده سپاه حک کرد+عکس

 

به گزارش فرهنگ به نقل از فارس، سردار شهید حاج حسین اسکندرلو در روز دوازدهم اردیبهشت ماه سال 1341 در خانواده‌ای پارسا و مستضعف از اهالی جنوب تهران به دنیا آمد و دوران تحصیل را با هوش و استعداد فراوان و حسن خلقی مثال زدنی، طی کرد. در دوره مبارزات مردمی بر ضد شاه و استعمارگران، او که نوجوانی بیش نبود با شور و اشتیاقی وصف ناپذیر، وارد صحنه‌های انقلاب شد و در روز 22 بهمن سال1357 از اولین کسانی بود که با تصرف پادگان تسلیحاتی خیابان پیروزی، به مردم کمک کرد.

پس از پیروزی انقلاب، مدتی در کمیته انقلاب اسلامی به حراست از آرمان‌های مردم پرداخت و پس از آن به عضویت رسمی سپاه در گردان 7 پادگان امام حسین (ع) درآمد. با شروع جنگ تحمیلی راهی جبهه‌ها شد و در سمت‌هایی چون معاونت گردان حنین، عضو شورای فرماندهی سپاه سر پل ذهاب، مسئول بسیج سپاه غرب و فرمانده گردان‌های سلمان، زهیر و علی‌اصغر (ع) به دفاع از میهن اسلامی پرداخت که در این مدت چندین بار نیز مجروح و شیمیایی شد و در روز 12 اردیبهشت 1365 در عملیات سید الشهدا (ع) منطقه فکه بر اثر اصابت گلوله مستقیم دوشکا دوباره متولد شد.
صحبت پیرامون این فرزند بزرگ روح الله کار بسیار سخت و دشواری است که این وظیفه بزرگ را شاید بهترین دوست این سردار یعنی اکبر عاطفی بیان نماید.
او که محبت حاج حسین در سینه‌اش موج می‌زد خاطرات آن شهید را با لطافت خاصی برای ما بیان نمود و ما نیز آن را بدون کم وکاست برای مخاطبین خود منتشر می‌نماییم تا شخصیت فرمانده گردان حضرت علی اصغر(ع) برای نسل جوان کاملا روشن شود.

ادامه نوشته

تصویر کدام شهید بر دیوار اتاق رهبر انقلاب است؟؟؟

حمید داودآبادی نویسنده و وبلاگ نویس عرصه دفاع مقدس در جدیدترین مطلب

زیبایی که در وبلاگ خود به نگارش در آورده به ذکر خاطره‌ای از دیدارش با رهبر 

انقلاب اشاره کرده که در زیر آن را می‌خوانید:

اوایل بهمن ماه 1377 بود و بعد از ماه مبارک رمضان. همراه «مسعود ده نمکی» و 

فرزندانم سعید و مصطفی - که آن موقع هفت، هشت سال بیشتر نداشتند – 

خدمت مقام معظم رهبری بودیم. نماز جماعت مغرب و عشا در جمع کوچک مان به

امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و 

گپ و گفت شروع شد. تازه نشریه شلمچه، به ضرب و زور «عطاالله مهاجرانی» 

وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود.مسعود تقویم زیبایی را که در نوع

خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. سررسید جالب «یاد 

یاران» با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود. آقا، سررسید را گذاشت 

جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، 

خاطره یا نکته ای می گفت.از شهید «سیدمجتبی هاشمی» که فرمود: «آقا سید 

برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت.» تا شهید «عباس بابایی» که آقا خواب

زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کردشهید «محمود کاوه»

که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند

روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و ...

ادامه نوشته

شرم یک شهید از خدا+تصاویر

مشرق، شهید سید محمود موسوی از شهدای یگان ویژه نیروی زمینی سپاه (صابرین) است که سال گذشته در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات شمال غرب کشور به شهادت رسید.
این شهید بزرگوار اهل استان مازندران شهر بابل بود که به دلیل موقعیت شغلی مجبور به مهاجرت به تهران شد.

ادامه نوشته

ننه! من «تکاور» شدم+تصاویر

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهیدان: غلامعلی (جواد) نژاد اکبر، ناصر باباجانیان، کریم رجب پور، مهدی پور قربان، محمد رضا ابراهیمی، محمد علی معصومیان، صادق مبلغ الاسلام، محمدکاظم محمدقلی نیا، عباس محمدقلی زاده، محمد جعفر تبار جعفر قلی، علی بابائی، محمدباقر قمی بیشه، عین اله حمزه نسب، حسین ولی اللهی، رمضان ولی اللهی، هادی ولی نژاد، سیدعلی سادات تبار، حسن پنبه کار، مجید غلامحسین نژاد، جواد جانی رمی، ابراهیم جانی رمی، کاظم اکبر نتاج، یوسفعلی جعفری، عقیل آقاباباتبار، منوچهر آقاجانیان، محمدتقی مبلغ الاسلام، جواد گیلکی بیشه، عسکری معصوم نیاء، جمال نژاد رجبعلی، سعدی غلامی بیشه، فتحعلی رضانسب و هاشم آقاجانی سی و دو مردی بودند که شرف یک روستا در 5 کیلومتری بابل به آنها بود تا اینکه، پس از سالها، کمیل از خدا خواست سی و سومین شهید روستای «بیشه سر» باشد.


                                       
                                                                                                              

ادامه نوشته

رسم دلبری

مادر گفت: «برو تو اتاقت، قراره تو و حسين اقا براي چند دقيقه همديگر رو ببينيد و با هم صحبت کنيد.»

گفتم: «من خجالت مي کشم.» مادرم با خنده گفت: «برو، خودت رو لوس نکن.» به اتاق رفتم، پس از چند دقيقه وارد اتاق شد.

شروع کرد به صحبت کردن و گفت: «بسم الله الرحمن الرحيم. من قصد ازدواج نداشتم اما چون ازدواج سنت پيغمبره و من هم شنيدم هر کس زودتر ازدواج کند زودتر هم شهيد ميشه، تصميم گرفتم عروسي کنم. هر وقت لازم بدونم به جبهه مي رم، شايد هم ماه ها برنگردم و ... اگه مي خواهي با من ازدواج کني، بايد با جبهه و جنگ خو بگيري، دوست دارم همسرم بتونه يه تفنگ رو بلند کنه، مي دوني يعني چي؟ يعني شيرزن باشه و بس ...»

بيشتر از جبهه و جنگ و شهدا برايم گفت.

با خودم گفتم: «بايد خودم را براي زندگي سختي آماده کنم.»

انگار همه چيز دست به دست هم داده بودتا تقدير من اين گونه رقم بخورد که در آينده اي نه چندان دور پيکر غرق به خون حسين آقا را ببينم؛ پيکري که نه سر دارد تا چشم به چشمش بيندازم و بگويم اين رسم دلبري نبود؛ و نه دست، تا اينکه دستگيري ام نمايد.

عکس دخترم...

 
نزدیک عملیات بود

می دونستم تازه دخترش بدنیا اومده

دیدم سر یه پاکت از جیبش زده بیرون

گفتم: چیه؟

گفت:عکس دخترمه

گفتم:بده ببینم

گفت:خودم هنوز ندیدمش

گفتم:چرا؟

گفت:الان موقع عملیاته ،می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده

بذار بعد از عملیات می بینم

منبع: مجموعه خاطرات " کتاب شهید زین الدین "

سبقت در ثواب

پريدم جلوش. اول گفت: «سلام!» بعدش گفت: «مواظب خودت باش نيفتي!»

هنوز 10-15 قدم مانده بود بهش برسم که دستش را بالاي سرش آورد و داد زد: «سلام!» و من پکر گفتم: «عيلک سلام!»

زودتر از او رسيدم تو چادر. گفتم: «اين دفعه تا بياد تو من زودتر بهش سلام ميدم!»

هنوز تو فکر بودم که صداش از پشت چادر اومد: «سلام تو چادري؟»

خجالت زده گفتم: «آره!»


ادامه نوشته

داستان کبوتر و شهید


ساعت حدود ده صبح بود. بچه ها هنوز نيامده بودند پاى كار. من و يكى از بچه ها 

كه راننده بيل مكانيكى بود، شب در همان نزديك ارتفاع 143 فكه، كنار دستگاه 

خوابيده بوديم. از صبح شروع كرديم به كار و منتظر آمدن بچه ها نشديم.

iرچه زمين را با بيل مكانيكى زيرورو مى كرديم، خبرى نمى شد. راننده هم خسته 

شد. خسته و كلافه. تابستان بود و هوا گرم. مقدار آبى را كه براى خوردن با خودمان

آورده بوديم، داخل كلمن، گرم شده بود. تا آن روز حرف بچه ها اين بود كه در اين 

اطراف شهيد پيدا نمى شود و بهتر است وسايل را جمع كنيم و برويم به ارتفاع 

146. اينجا ديگر هيچى ندارد.
 
بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

سید کاظم کاظمی، مردی از تبار حسینیان زمان

به بهانه‌ برگزاری بزرگداشت قائم مقام فرماندهی اطلاعات سپاه پاسداران؛
صالحون/ سید کاظم کاظمی، مردی از تبار حسینیان زمان
در عصر تاریک جاهلیت مدرن و در هنگامه پرتلاطم زمین، اتصال به آسمانیان و دل در گرو قافله عشق سپردن، اندکی از غبار فرو نشسته بر جان را می‌زداید.
صالحون- «هر شهیدی کربلایی دارد، خاک آن کربلا  تشنه اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا برسد و آنگاه خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی به جز شهادت وجود ندارد.»
سید شهیدان اهل قلم
در عصر تاریک جاهلیت مدرن و در هنگامه پرتلاطم زمین، اتصال به آسمانیان و دل در گرو قافله عشق سپردن، اندکی از غبار فرو نشسته بر جان را می‌زداید.

ادامه نوشته

کبوتر ها مرثیه میخواندند!

شهید حسن    محمد علی خانی 

فرزند :حسين

متولد:۱۳۴۴

زادگاه: روستای سلطان آباد" گلستان،

شهادت : ۱۱ آبان ۶۱ - عمليات محرم- منطقه موسيان

نوع شهادت: گلوله کالیبر به شکم

حسن بود و درس و مزرعه و كشتزار ان روزها آنقدر در زمين هاي كشاورزي كار ميكرد و در

مدرسه تحصيل ميكرد انگار كه وقتي ندارد و بايد قبل از رفتن همه كارهايش را درست كند.

test

هوالشهید..
امتداد خطی بی پایان تا ملکوت شهیدان
براي شهيد «حسن‌محمد علي‌خاني»

کلاس دوم راهنمايي، در مدرسة شهيد «مدرس» الوکلاته درس مي‌خواند.
 
هر صبح، در گرگ ميش هوا، چهار کيلومتر پياده مي‌رفت و در تاريکي غروب
 
برمي‌گشت. چهل تا کبوتر داشت، عاشق کبوترهايش بود. از مدرسه که
 
برمي‌گشت، آب و دانة کبوترها را مي‌داد. اذان كه مي‌شد، مي‌رفت مسجد،
 
تا نيمه‌هاي شب. بسيجي هم بود. هر شب كه از محراب، نيايش و رزم
 
شبانه برمي‌گشت، سري به کبوترهايش مي‌زد و مي‌خوابيد.
 
 
خیلی قشنگه بخونیدش.

 

اگه در مورد این شهید اطلاعات بیشتری خواستید مثل عکس و... من در خدمتم

ادامه نوشته

بدون شرح

آری همینان بود  آمدند تا هرچند کوتاه برای مدتی شادی و لذت حقیقی را به رخ ما بکشند و بروند. آمدند و آن‌قدر که دنیاداران زندگی را جدی گرفته بوند، اینان مرگ را به سخره گرفتند... 

شهید علی رضا کوهسنانی

 

test 

سردار شهید: علیرضا کوهستانی، فرمانده بهداری لشکر 25 کربلا

 (عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

شهرستان آزاد شهر گلستان

وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
حمد و سپاس خدای را که خریدارجان و مال مومنین گشت و ثنا مخصوص مولایی
 
است که ایمان را به سلاح شهادت مسلح کرد تا در سایه ی این سلاح شعار هیهات
 
من الذله زنده بماند. با درود بی کران بر آخرین پیامبر خدا حضرت محمّد (ص) که
 
انسانی را که در جهل و بت پرستی و شرک غوطه می خورد و در غل و زنجیر های
 
شرک تا کمر خم شده بود ؛ نجات داده و تا قلّه ی مرتفع انسانیت هدایت کرد.
با سلام و درود فراوان به سرور شهیدان ,حسین بن علی (ع) که آموزگار بزرگ
 
شهادت، از ازل تا ابد بوده است و خواهد بود و با درود بی نهایت بر امام زمان (عج) که
 
جهان در انتظار فرجش نشسته و با سلام بر نائب عزیزش خمینی کبیر که مسلمین
 
را از عزّت به ذلت رسانید و جوانان را از میدان های جهل و فساد تا قلّه ی بلند
 
شهادت ,هدایت کرد.
 

ادامه نوشته