سبقت در ثواب
من رفتم قرارگاه نجف و شکري پور ماند تو جزيره مجنون.
نمي دانم چه بود که قهر شديم و چند وقتي با هم صحبت نکرديم اما مي دانم که يک برخورد اداري بود آن هم کوچک.
دلم هواشو کرده بود اما لج بازي مي کردم.
شنيدم مجروح شده برگشتم همدان. شب رفتم منزل تا صبح برم ملاقاتش.
نماز صبح را خوانده بودم که زنگ خانه زده شد. با تعجب در را باز کردم. يک باره سرم گيج رفت. شکري پور عصايش را انداخت زمين و زير بغل مرا گرفت. او را در آغوش کشيدم. تا آمدم حرفي بزنم باز هم از من پيشي گرفت و و گفت:
«حلالم کن!»
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 10:26 توسط سرباز گمنام
|