عمل نکرد عمل نکرد!!!

پشت تپه:

پس از پايان عمليات والفجر هشت [20/11/64- فاو] باخبر شديم كه يكى از دوستان ما با آرپى جى موفق شده يك فروند از هليكوپترهاى دشمن را ساقط كند. از آنجا كه اين برادر كله بزرگى داشت، بچه ها به شوخى مى گفتند: بيچاره خلبان به خيال اينكه تپه اى ديده آمده پايين تا پشت آن سنگر بگيرد، از بدشانسى هدف قرار گرفته است.

عمل نکرد عمل نکرد:

در “هورالهويزه”، “پاسگاه سعيدى” بودم. فرمانده پاسگاه يكى از بچه هاى بسيجى بود. با اندامى نحيف و لاغر و قدى بلند و كشيده. او هميشه از دو چيز اعصابش خرد بود. يكى اينكه دائم پايش بين فيبرهاى شناور گير مى كرد و تا زانو در آب فرو مى رفت و بچه ها با ديدن اين صحنه مى خنديدند. ديگر اينكه بيچاره هر وقت پاى قبضه مى آمد و گلوله خمپاره اى به طرف عراقيها پرتاب مى كرد، هر چه منتظر مى ماند صداى انفجارى نمى شنيد. همين امر باعث شده بود بچه ها در هر سنگر و چادرى كه بودند موقع شليك خمپاره به او نگاه كنند و بعد از اينكه گلوله منفجر نمى شد و صدايى به گوش نمى رسيد همه با هم بگويند: عمل نكرد، عمل نكرد! بنده خدا نيم نگاهى به دوستان مى انداخت. خودش نيز لبخند تلخى مى زد و مى گفت: دفعه بعد بيشتر سعى مى كنم. بالاخره مى زنم!

شهدا...

دوباره روزای سیاه شرمندگی رسیده

توی خونه سینه خالی از عکس یک شهیده

دیگه نگاهامون به زمین کرده عادت

تو آسمون دل نمیاد دیگه عطر شهادت

تو روزگاری که مرده دیگه حتی خجالت

ار این سیاهی به خدا ٬ شهدا شرمنده ایم

خالی شده جای شما ٬ شهدا شرمنده ایم

ما اونایی هستیم که گفتیم رزمنده ایم همیشه

علی ٬ مظلومت چو دیدیم تیشه زدیم به ریشه

حسرتمون امروز آسمون بهشته

حسرت اون راه بی نشون بهشته

حسرت گلای لاله گون بهشته

دلی که تنگه میخونه ٬ شهدا شرمنده ایم

حضرت زهرا (س) میدونه ٬ شهدا شرمنده ایم

شهدا شرمنده ایم

شهدا شرمنده ایم

شهدا شرمنده ایم ................

 

آره ٬ هر کی مدعی اینه که شرمنده نیست سرشو بالا بگیره و زل بزنه تو چشم همت ها و باکری ها

به خدا حتی به عکسشون خجالت میکشیم نگاه کنیم .

یاعلی

بدون شرح

« عکس شهدا را به دیوار می زنیم و عکس آن حرکت می کنیم »

نمی دانم از کجا شروع کنم ، از دلتنگیم نسبت به شهیدان بگویم و یا از اوضاع اسفناک جامعه ، جامه ای که در آن دیگر غیرت و حیا و عفت جایگاهی ندارد .

محمد جان ، چه خوب شد نبودی که ببینی شهر در محاصره صدامیان فرهنگی است . اگر در میان ما بودی ، فقط خون دل خوردن نصیبت می شد .

شهید محمد جهان آرا ، مردان ما ، غیرت خود را قورت داده اند و با زنان و دختران نیمه عریان خود در خیابان ها و پارک ها پرسه می زنند ، ای کاش کار به اینجا ختم می شد ، دیگر چیزی در مورد بدحجابی و بی غیرتی به تو نگویم  که « الحر تکفیه الاشاره » .

ای شهید مجید بقائی عزیزم ، وقتی که در خیابان انقلاب ، عکس وچهره ی مبارکت را می بینم ، سرم را به زیر می اندازم و به عکست نگاه نمی کنم ، فکر نکن که من تو را دوست ندارم ، نه اینچنین نیست ، اما وقتی که چهره ی نورانی تو را می بینم ، از خجالت و شرم ، آّب می شوم و سرم را به زیر می اندازم .

نمی دانم شهدا اگر ما را ببینند چگونه با ما رفتار می کردند  ؛ زیرا که آنها شاهد و ناظر ما هستند .

ای خواهرم ، شهدا ، سرخی خونشان را فدای سیاهی چادر تو کردند ، تو را به خون پاک شهدا ، حجابت را رعایت کن و ما را جلوی شهدا رو سیاه مکن .

شهداء از همه ی ما گله دارند ؛ به ما می گویند : جامعه ی با عفتی را به شما امانت دادیم ، پس چرا در حفظ امانت کوتاهی کردید .

ای امام روح الله ، تو از میان ما رفتی اما ندیدی با « سید علی » چه کردند . ای امام بزرگوار ، ما هرگز گریه ی تو را ندیدیم ، اما گریه ی رهبرمان را دوبار دیدم ، حیا هم نکردیم . مظلومیت تا کجا ؟ تا جایی که رهبر ما از مظلومیت گریه کند ؟ وای بر ما ، وای برما ، وای برما .

ای رهبر عزیزم ، اگر همه ی عالم ساز مخالف بزند ، آنقدر جرات دارم که در جلوی دشمن بایستم ، و این را به تو بگویم : که تمام وجودم فدای دست راستت شود .

 دیگر نمی دانم به شهدا چه چیزی را بگویم ، اما ، « شهداء شرمنده ایم »


گزارش تصویری هجدهمین اردوی میثاق با شهیدان

گر چه نه پلاك و نه جسد می‌بینیم
بعد از تو هنوز مستند می‌بینیم
دیگر خبر از «روایت فتح»ات نیست
هر هفته دوشنبه‌ها «نود» می‌بینیم

**************************************

حاج آقا باید برقصه!!!

ادامه نوشته



1-احمد امیـنی؛ به سال 1342 در روستاي محمد آباد از توابع رفسنجان متولد شد ، درست همان سال بود كه امام در جواب سوال سرلشكر پاكروان گفت : سربازان من همه در گهواره اند. حاج احمد اميني ، 22 سال بعد ، در حالي كه لباس سربازيِ خميني را بر تن داشت ، در عملياتي موسوم به والفجر 8 ، رودخانه اي را شكافت كه به نظر قاطبه ي كارشناسان نظامي جهان ، غير قابل عبور بود. او در آن زمان فرماندهي گردان غوّاص خاتم الأنبـیاء (صلوات الله عليه) از لشکر 41 ثارالله را بر عهده داشت و خودش در همان لحظات ساعات اوليه عمليات در ساحل اروند در خون سجده كرد.

از همه التماس دعا

عكس تكان‌دهنده از كودك و پدر شهيدش

دخترسه ساله شهید کاوه

این زنــدگی قشنــگ من مــال شما

ایـــام سپیـــد رنـگ مـن مــال شما

بـابـای همیشـه خوب مـن را بدهیـد

این سهمیه های جنگ من مال شما

دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد ...
دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!
ولی
هیچوقت نفهمیدند
کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا! ...
یک هفته در تب ســـــــوخت ...

(عکس مربوط به زهرا کاوه دختر شهید محمود کاوه است که لباس پدر را پوشیده تا ثابت کند راه پدر را ادامه میدهد.)

فرمانده امام زمان (عج) است..

بعد از اتمام خدمت سربازی، وارد جهاد شدم. در سال 1362 بود و من که هنوز هوای جنگ و جبهه در سرم بود، به عنوان نیروی پشتیبانی از طرف جهاد به منطقه اعزام شده و مسئولیت اعزام نیرو به منطقه را به عهده گرفتم. کار بچه های جهاد پشتیبانی و تدارکات بود اما من سال بعد داوطلبانه در عملیات خیبر شرکت کردم.

حدود دو ماه نیز در جزیره مجنون بودم. یک شب دشمن که از خسارات ناشی از گلوله باران خاک ایران رضایت خاطر پیدا نکرده بود و نمی خواست به این حد از جنایات خود اکتفا کند، دست به بمباران شیمیایی زد. مهمات ما تمام شده بود و دو لشکر محمد رسول الله (ص) و 41 ثارالله با هم قاطی شده و منتظر ایستاده بودند تا عملیات را شروع کنند.

فرمانده قبل از شروع عملیات با بچه ها کمی صحبت کرد. او گفت:

من فرمانده شما نیستم، فرمانده همه ما آقا امام زمان (عج) است ....

هنوز صحبت های فرمانده به اتمام نرسیده بود که با گلوله دشمن به شهادت رسید. بچه ها از همان محور دست به عملیات زدند و بچه های جهاد نیز پشتیبانی جنگ را عده دار شدند.

مواد شیمیایی هوا را خفه و مسموم کرده بود. تا صبح طاقت آوردیم و فردا همزمان با طلوع دل انگیز خورشید، پیروزی نصیب ما شد. بعد از این عملیات به منظور بازسازی و برق کشی روستاها به بستان رفتیم.

هواپیماهای دشمن سراسر بستان را بمباران کرده بودند و بازسازی آن مشکل به نظر می رسید، اما در مقابل همت و پشتکار بچه های جهاد، کار کوچک و پیش پا افتاده ای بیش نبود.